جدول جو
جدول جو

معنی ذات الخال - جستجوی لغت در جدول جو

ذات الخال(تُلْ)
لقب معشوقۀ هارون الرشید خلیفۀ عباسی است که بحسن و هنر و دانش و دهاء مشهور است. و نام او خنث است و لقب ذات الخال ازآنرو بوی داده اند که خجگی دلکش بر لب زبرین داشت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذات الشمال
تصویر ذات الشمال
سوی چپ، جهت چپ، سمت دست چپ، دست چپ
فرهنگ فارسی عمید
(تُسْ سا)
نام موضعی و نام درختی که رسول اکرم صلوات الله علیه در یکی از غزوات در زیر آن نزول کرده و نماز گزارده است. (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ)
قال الطویق بن عاصم النمیری:
عرفت لحبی بین منعرج اللوی
و اسفل ذات البان مبداً و محضراً
الی حیث فاض المذنبان و واجها
من الرمل ذی الارطی قواعد عقّرا
بهاکن اسباب الهوی مطمئنه
ومات الهوی ذاک الزمان و اقصرا.
قال - المذنبان - وادیان بذات البان. و بان من قری مصر و بان من قری نیسابور، ثم من قری ارغیان. (معجم البلدان یاقوت حموی). ابن الاثیر در المرصع گوید: نام موضعی است و در اشعار عرب بسیار یاد شده است و بان درختی است مشهور که میوۀ خوشبوی دارد شاعر گوید:
و یوم بذات البان قصر طوله
حدیث یکادالروح تشبهه لطفا
لغت نامه دهخدا
(تُلْ بَ)
زن شوهردار
لغت نامه دهخدا
(تُلْ جِ)
نام اسپ هلال بن قیس اسدی
لغت نامه دهخدا
(تُلْ)
نام موضعی است و در شعر حجاج آمده است: امسی بذات الحاذ و الحذور. (المرصع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ خِ)
لقب هنیده عمّۀ فرزدق است. و از آنرو وی را ذات الخمار گویند که وی چانه بندخویش را برگرفت آنگاه که پدر او صعصعه بن ناجیه و برادر وی غالب بن صعصعه و خال او اقرع بن حابس و شوهرش زبرقان بن بدر در خیمۀ او بودند و گفت کیست از زنان عرب که چهار محرم بزرگوار چون محارم من داشته باشد
لغت نامه دهخدا
(تُلْ خِ)
موضعی است به تهامه. (منتهی الارب). حمید بن ثور گوید:
و قد قالتا هذا جمیعی و ان یری
بعلیاء او ذات الخمار عجیب.
(از المرصع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ)
موضعی است و آن را عین اباغ نیز نامند
لغت نامه دهخدا
(تُلْ خی یَ)
از بلاد مهره به اقصای یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُدْ دَ)
پشته و زمین فرازی به دیار بنی سلیم:
قعدت له ذات العشاء و دونه
شماریخ من ذات الدخول و منکب.
(از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُرْ ر ی)
نام باغی باشد معروف. و ریال جمع رأل به معنی چوزۀ شترمرغ است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُرْ رِ آ)
نام روضه ای است:
ترتعی السفح فالکثیب فذاقا-
ر فروض القطا فذات الرئال.
اعشی
لغت نامه دهخدا
(تُسْ سا حِ)
نام قریه ای به جیزه
لغت نامه دهخدا
(تُشْ شِ)
دست چپ. سوی چپ. جهت چپ. طرف چپ. سوی دست چپ. (مهذب الاسماء). جانب چپ. (قاضی خان بدر محمد دهار). به چپ:
هم بتقلیب تو تا ذات الیمین
تا سوی ذات الشمال ای رب دین.
مولوی.
و صاحب غیاث از لطائف نقل کند مراداز ذات الشمال گنه کاران و کافران باشند چرا که نامۀاعمال ایشان را بدست چپ آید، و صاحب آنندراج نیز عین آن را نقل کرده است
لغت نامه دهخدا
(تُشْ شا)
ابن الاثیر در المرصع گوید: ’ذات الشام’شقشقۀ شتر است از آنرو که بر آن نقطه های سیاه باشدچه شام جمع شامه است و شامه بمعنی خال و خجک است
لغت نامه دهخدا
(تُضْ ضا)
موضعی به نواحی مدینۀ رسول صلوات اﷲ علیه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ)
چاهی است با آب بسیار و خوش به سه فرسنگی سوارقیه
لغت نامه دهخدا
(تُنْ نُ)
بیماری التهاب نخاع
لغت نامه دهخدا
(تُنْ نِ)
نام اسب زبیر
لغت نامه دهخدا
(تُ اَ)
اوشال جمع وشل به معنی آب اندک است. و ذات اوشال نام موضعی است بر طریق شام. نصیب در مدیح سلیمان بن عبدالملک گوید:
اقول لرکب صادرین لقیتهم
قفا ذات اوشال و مولاک قارب
قفوا و اخبرونی عن سلیمان اننی
لمعروفه من اهل ودان طالب
فعاجوا فأثنوا بالذی انت اهله
ولو سکتوا اثنت علیک الحقائب.
(المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُ اَ)
نام هضبه ای است به نجد و بدانجا چاهی. امرءالقیس گوید:
و تحسب سلمی لاتزال کعهدنا
بوادی الخزامی او علی ذات اوعال.
و گویندکوهی است میان دو علم به نجد. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُ اَ)
موضعی است نزدیکی بدر که رسول اکرم صلوات اﷲ علیه هنگام رفتن بدر بدانجا نماز گزارد و عبید بن حرث بن عبدالمطلب یکی از شهدای بدر نیز بدانجا مدفون است. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُ اَ)
موضعی است براه مکه در وادی موسوم به صفرا. و در سیر، ذات اجدال آمده است با جیم معجمه
لغت نامه دهخدا
(تُ اَغْ)
رودباری است به یمامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ اَ)
اثل نوعی گز است و صاحب نصاب گوید شوره گز. و ذات الاثل موضعی است در بلاد تیم الله بن ثعلبه و در این مکان میان طائفه تیم الله بن ثعلبه با بنی اسد جنگی روی داده است. و صخر بن عمرو برادر خنساء بدانجا کشته شده است و کلمه ذات الاثل در اشعار عرب بسیار آمده است. (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ خُف ف)
دارندۀ سپل. نرم پای. ج، ذوات الاخفاف. یا ذوات الخف ّ. سپل داران. نرم پایان، مانند اشتر
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذات البعل
تصویر ذات البعل
زن شوهردار
فرهنگ لغت هوشیار
دست چپ، گناهکاران که در رستخیز کردار نامه آنان را به دست چپشان دهند سوی چپ جهت چپ دست چپ: (هم بتقلب تو تا ذات الیمین تا سوی ذات الشمال ای رب دین خ) (مولوی)، گنهکار (زیرا نامه عمل وی را به دست چپ دهند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات النخاع
تصویر ذات النخاع
بیماری مغز تیره بیماری التهاب نخاع
فرهنگ لغت هوشیار